مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین


که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح

هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده


مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح

به هر زمین که گذر کرده باد آبادی


نسیم معدلتت جسته از مهب ریاح

بزگوارا یک شمه بشنو از حالم


که چیست بر دلم از گردش صباح و رواح

جماعتی چه جماعت سه چار بی سر و بن


همه به خصمی من بر کشیده قلب و جناح

بر آن امید نشسته که خون من ریزند


که هر چه بود بجز خونشان نبود مباح

بجز هنر همه جرمم دعای دولت توست


که عقد منتظمش کرد روزگار و شاح

به دولت تو بر آرم دمارشان از سر


مرا زبان چو خنجر کفایت است صلاح

تو دیرمان به جهان و جهانیان که تو را


بدین به خلق فرستاد رازق فتاح